آزمینآزمین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پسر گلم آرمین، عشق مامان و بابا

اندر حکایت گردش با آرمینم

1392/4/4 0:39
نویسنده : لیلا
298 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه برای نهار تصمیم گرفتیم با بابایی و مامانی و خاله زهرا و بابا تو رو ببریم گردش پارک ملت، لوازم رو آماده کردیم و تو رو که از صبح نخوابیده بودی و بدخلقی میکردی و خوابت میومدگریهگریه آماده کردیم که بریم، با مامانی و بابایی توی پارک قرار گذاشته بودیم،  وقتی رسیدیم اولش خوب بودی و یه ذره به مامانی و بابایی و خاله زهرا خندیدی و بازی کردی ولی تا نهار خوردیم و خواستیم یه ذره استراحت کنیم و از فضای سبز و از گلهای لاله خوشگلی که توی پارک بود لذت ببریم، طاقتت تموم شد و هر کاری میکردیم آروم نمیشدی و ممه هم نمیخوردی، خلاصه که پارک رو  با صدای جیغ و فریاد خودت آهنگین کرده بودی، نگران 

خلاصه که روز خوبی نبود و بهمون خوش نگذشت و مامانی و بابایی و خاله زهرا متعجب از اینکه چرا نا آرومی میکنی. تعجب

 

خاله زهرا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)